در تب روزهایی داغ،
با دلی آکنده از خاطرات روزهای دلگیر،
با چهره هایی که خنده چند روزی است بر لبانش نقش نمیبندد...
بارانی زد...
دلمان را گرفته تر کرد،چهره های غم آلودمان را تر و با اشکهایمان درآمیخت...
بارانی زد...
خاک تازه ی ندا را تر کرد و در اشکهای مادرش روی خاک دخترکش،در سال روز صعودش گم شد...
ندا رفت تا زیبایی برود و چشمهای خانواده ای که دوستش داشتند همیشه به دنبالش بگردد...
چه روز سیاهی است...
پ.ن:این پست هیچ رنگ و بوی سیاسی ندارد و از روی انسان دوستی است،چرا که نفرت دارم از این سیاست که لباس دروغ بر تن دارد همیشه...
یادش گرامی.یاد تمام عزیزانی ک پر کشیدند گرامی...
این عکس نداست؟؟؟
بلهههههههههههههههههه!