من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

جون مادرت،یه کم انتقادپذیری!!!

هفته نامه:بازار کار 

صاحب امتیاز:جهاد دانشگاهی(!!!) 

 

امروز هفته نامه ی بازار کار گرفتم.شماره ی ۵۳۴ که ببینم بانکها استخدام میکنن یا نه(مُردیم از بی پولی)!! 

 

همینطوری ورق زدم.دیدم صفحه ی ورزشیش یه تیتر داره به چه بزرگی: 

 

"جادوی فوتبال مرحمی بر درد بیکاری" 

 

دیدم صفحه ی روی هفته نامه هم همینو داره.یکم فکر کردم،دیدم توی این 17 سالی که از 23 سال زندگیم درس خوندم تا حالا مرهم رو با "ه" دیده بودم،نه با "ح"!!! 

 

2 تا فرهنگ لغت داشتم،عمید و دهخدا.باز کردم.توی هردوتاش مرهم رو با "ه" نوشته بود. 

 

ازونجا که آلرژی شدیدی به غلط املایی دارم، 

(قابل توجه رفیق عزیزم،ساناز )، 

زنگ زدم دفتر هفته نامه،بخش تحریریه(حیف پول تلفن)! 

 

 یسسسسسسسسسسسسسس!(YESSSSSSSSSS)

 

یه آقایی برداشت و غلط املائی رو بش گفتم!!! 

 

فکر میکنین چی جواب داد؟؟؟ 

 

بله!!!در کمال پررویی گفت:شما اصلا میدونی مرهم یعنی چی؟؟؟خانوم ما درست نوشتیم،توی کلیات سعدی هم مرهم رو با "ح" نوشته!!!  

اون لحظه من جای جناب سعدی تنم تو گور لرزید! 

 

خلاصه با کُلی کَل کَل،آقا قبول نکرد که مرهم با "ه" درسته و گفت ما درست نوشتیم!!! 

 

از من اصرار،از اون انکار! 

از من اصرار،از اون انکار! 

 

آخرشم گفت ما درست نوشتیم! 

 

منم گفتم من که قبول نمیکنم،حالا شما هی بگو ما درست نوشتیم،آقای محترم(!!!)،اصرار بر اشتباه خیلی زشت تر از خود اشتباهه(منم تا میتونستم گنده گنده میحرفیدم)! 

 

بعد هم بی خداحافظی تقریبا گوشی تلفن رو کوبیدم! 

 

حقش بود مرتیکه ی ب... ح...!!!

 

(جاهای خالی رو خودتون پرکنید)  

 

 

 

 

عکاس:گچ پژ (عکس فوق،بسیار بسیار هنری است!)

 

این هم لینک صفحه ی اول هفته نامه: 

http://www.bazarekar.ir/files/archiv-bazarekar/534%20bazar/Np534-01.pdf

همین شب،اما 88

شناسنامه ای با خودکاری آماده روی میز... 

 

ذوقی بی نهایت درونم... 

 

همچون کودکی تازه به دبستان رفته با کیف آماده اش بالای سرش... 

 

پارسال همین وقت ها...  

 

   

و اما...

 

لغو راهپیمایی سکوت

لغو راهپیمایی ۲۲ خرداد فقط از روی انسان دوستی بود. 

 

شاید نمیخواستند جوانان ایران باز هم فدای خشونت شوند.

جوانانی که ارزشمندند و آتی وطن را میسازند. 

 

گرچه بزغاله خوانده میشوند اما همه میدانند که سرشارند از استعداد ایرانی و وطن دوستی. 

 

جوانانی که با مخالفانشان هیچ سر جنگ ندارند و به مسالمت گرایی معتقدند و بشر دوستند،چرا که اجدادشان نخستین متن حقوق بشر را نگاشته اند...

 

جوانانی که شاید خشونتهای تظاهرات و آتش زدن ها و ... به نامشان تمام شد اما خدا میداند که این کارها کارشان نبود و فقط خرابکاری گروهکهای ریاکار بود. 

 

جوانانی که وقتی نام ایران را میشنوند مو به تنشان سیخ میشود

 

اینها ثابت خواهند کرد که صلح جویند و دشمنی با کسی ندارند،حتی با کسانی که بد و بیراه نثارشان میکنند. 

 

گرچه قانون با آنها کنار نمی آید اما حال که اجازه ی راهپیمایی ندارند،راهپیمایی نمیکنند چون قانون گرایند

  

وآیا این بد است؟؟؟  

 

بیچاره ایران من

ما نمیذاریم وطن تنها بشه 

آسمون حریر خفاشا بشه 

نمیذاریم روی این خاک عزیز 

سایه ی غریبه ای پیدا بشه 

 

این روزها چیزی ندارم بگویم. 

 

این روزها همه اش خاطره است. 

 

خاطره ی امید و کارناوالهای شادی خیابانهای تهران و همدلی. 

 

این روزها فهمیدم معنی اش چیست اینکه "آنچه فکر نمیکردم شد". 

 

این روزهای ایرانی غمگین است. 

 

این روزها سالروز روزهایی است که درونمان دودستگی ایجاد شد و چه ساده بودیم ما که گذاشتیم. 

 

این روزها بود که تاریخ پر فراز و نشیب ایران مان باز هم اوج و حضیضی دیگر را در خود ثبت کرد. 

 

این روزها بوی اشک و فلفل و خون بود در خیابان.  

 

این روزها آمدیم که بترسیم،اما نه،ما همه با هم هستیم.

 

این روزها ما و خواهران و برادرانمان به جان هم افتادیم چون نیاموخته ایم همدلی را،وطن پرستی را... 

 

این روزها مادری بی دختر شد و فرزندی بی پدر

 

این روزها جبهه ی آدمها ازشان معلوم بود...چقدر زشت... 

 

این روزها من بغض کردم تا تو کتک نخوری،تو بغض کردی چون من و تو روبروی هم ایستادیم. 

 

این روزها ایران دو نیم شد.ایران من،ایران تو،ایران ما... 

 

این روزها من گریستم چون ترسیدند همه و خشمگین شدند همه و نگاهها پر شد از کین و نفرت

 

کاش این روزها را وطنم طور دیگری در تاریخش ثبت میکرد...   

 

 

خلیج همیشه فارس!

امروز بروشوری دیدم که یکی از دوستان خیلی وطن دوست(!!!) برداشته بود از سفر دوبی با خودش آورده بود. 

 

این بروشور معرفی کشور دوبی بود به همراه نقشه ی دوبی و معرفی مکان های دیدنیش و ... 

بروشور رو کامل نگاه کردم! 

 

ئه ئه ئه ئه...!!!!  

ندیدم مثل کورها! 

 

وقتی داشتم بروشور رو بهش پس میدادم یهو چشمم خورد به... 

به...  

به عبارت بزرگ"ARABIAN GULF"!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

خونم به جوش اومد. 

خون جلو چشمامو گرفته بود

 

تو روح هرچی عربه! 

 

"خلیج فارس" ما رو به اسم خودشون زده بودن خلیج عربی! 

 

نتونستم خودمو کنترل کنم. 

 

فندک رو برداشتم و قسمت"ARABIAN" رو آتیش زدم! 

 

بعد هم با ماژیک بزرگ نوشتم خلیج همیشه فارس

 

تو روح عرب جماعت! 

 

(به همین دلیل پاپتی از امروز گچ پژه!!!) 

چرا که عربهای لالمونی گرفته گچ پژ ندارن! 

 

هاهاها...! 

 

خلیجِ همیشه فارس!