۸/مرداد/۱۳۶۶
ساعت ۰۰:۳۷ بعد از نصفه شب
تهران،بیمارستان آبان...
منی به دنیا آمدم با افکار و گرایشی متفاوت...
تنها نیامدم،یک قُل داشتم.اما الآن از تنها هم تنهاترم...
زبان سرخی دارم و سر سبزی.
حساس،ریزبین و شکاکم و البته شجاع!
در این 23 سال تمام عمرم شک کرده ام به عالم و آدم و خدا و ماورا و خیر و شر و همه چیز...
من حتی به خواجه حافظ شیرازی هم شک کرده ام!!
و شک حق ذاتی بشری من است...
با اعتقاداتی زنگی میکنم که حتی فکر کردن بهشان دیوانه ات میکند.
این 23 سال بیش از هر کاری گریسته ام،چون درد انسانیت دارم.
این 23 سال زیاد هم موفق بوده ام...آری...
از اینها که بگذریم،روز میلاد من برای من مهمترین روز است و اگر بنا باشد آرزویی کنم،آرزو میکنم:
کاشکی جهانی عاری از خشونت...
آری...
23 ساله ام،متنفر از خشونت و سر به راه صلح...
و میروم تا در بیست و چهارمین سال عمرم هم برای صلح بشر تلاش کنم.
من برای این زاده شده ام...
گچ پژ جون تولدت مبارک.این عکسی که گذاشتی دلمو گرفتوند.هرچقدر عمر میکنی بکن،اما خوش باش.
سلام عزیزم.اولا تولدت مبارک.دوما اینکه توی روز تولدت هم جز صلح رو میزنی عالیه ها.ممنون از مطالبت.زندگی بحشن.
سلام با اولین پستم منتظرتون هستم
اه قل داری...
یه وقتایی یادمه میگفتم انسانم آرزوست...
الان به کل حقیقت و موجودیت انسان شک دارم...