چقدر بده جایی زندگی کنی که به کار خصوصی ترین امور زندگیتم کار داشته باشن...
چقدر بده که نتونی حتی دردهاتو بالا بیاری...
چقدر بده که جای گوش کردن بهت،نمیذارن قلبت خالی بشه و پرترش میکنن...
چقدر افتضاحه که باید تو خونه خودتو حبس کنی،چون بیرون هزار و یک جور گیر دارن بهت بدن.
چقدر حس حقارت میکنی وقتی میخوای بری تو دانشگاه با یه تیپ معمولی،اما همش استرس داری که چه طوری از زیر نگاههای پر از تحقیر حراست رد بشی!
چقدر بده وقتی همه ی محدودیت ها مال توئه که زنی،اونوقته که حس افتخارت به زن بودن جاشو میده به تهوع از زن بودن!
چقدر حس بدیه که اجسام ازت قوی تر باشن...
چقدر بغض گلوتو درد میاره وقتی میخوای داد بزنی کی ای و چه کاره ای اما هییییییییییس،نگو،تودهنی میخوری!!!
چقدر رنج آوره که منتظر باشی اما...
چقدر بده که باز هم شب داره میاد و من و بی خوابی و دیگرانِ خواب و تنهای تنها تا دم صبح...
چقدر دردآوره که اینها حس هرروز پاپتی باشه...
شب باز هم داره میاد...
فقط برای تو میشه از عطر پونه واژه ساخت
عاشق چشماى تو شد بغل بغل ترانه ساخت
فقط براى تو میشه زندگى رو یکسره ساخت
تورو قشنگترین گل گلدونه ء باغ دلم شناخت
فقط تویى که میتونى دستمو راحت بخونى
یا بیاى عاشق بمونى یا منو از خود برونى
میشه براى عشق تو هزارو یک شب قصه گفت
یاکه میشه هزارویک قصه زعشق تو شنفت
میشه باتو جوونه زد، حرفاى عاشقونه زد
تیرى که میرفت به خطا یکدفعه به نشونه زد
جون و دلم فداى تو، جون میذارم به پای تو
میزنه قلب عاشقم، فقطو فقط برای تو
عشق مانند نواختن پیانو است.
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری،
سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی